خسته از سفر و پیاده از اسب غرور
مشوش از دیروزی که به فردا نپیوست
با ذهنی پر از کلام،سکوت
در نبودت هر روز دست در دست خود می گذارم
به نشانه دلداری انرا می فشارم
که...
بامداد نزدیک است!
https://www.instagram.com/ahmad_heydari88
مادرانه...برچسب : نویسنده : sazedahani بازدید : 20
ای خالق اشعار من
چیزی بگو حرفی بزن
من مه گرفته، ابریم
چیزی بگو حرفی بزن
غم در دلم روان شده
تنهایی بی امان شده
چیزی بگو حرفی بزن
من چون خزان گس و سرد
همچو غریبی در کویر
از نفس افتاده ترین
منتظر یه کلمه ام
چیزی بگو حرفی بزن
با من بگو آیین من
همواره درکت می کنم
چیزی بگو حرفی بزن...
برچسب : نویسنده : sazedahani بازدید : 53
مهربانا چشم بر من مبند
من که هی مات توام با من بخند
دل بدست آوردی و پس می زنی
بی سبب یاد مرا خط میزنی
از تمام عشق به تو و طعنه ها
هیچ نسیب من و شده و وعده ها
نازنینا چشم بر من مبند
بی دلیل آزرده ای با من بخند
بی تو من چیزی ندارم سرد سرد
می شوم عاشق بمانی گرم گرم
برچسب : نویسنده : sazedahani بازدید : 71
برچسب : نویسنده : sazedahani بازدید : 43
برچسب : نویسنده : sazedahani بازدید : 47